هستیهستی، تا این لحظه: 13 سال و 25 روز سن داره

دنیای من

سفر مشهد

منو مامان و بابا رفتیم مشهد.سوار یه چیزی شدیم که خیلی تنگ بود جاش نمی شد من اون وسط راه برم.همه نشسته بئدن و مامانم نمی ذاشت کع من برم بین اون صندلیا راه برم.من حوصلم سر رفت . خوابم نمیومد خب که بخوابم. وقتی رسیدیم اتاق اونجا جا نداشت من بدوم اما رفتیم یه جایی که خیلی بزرگ بود مامانم فت اینجا حرمه.اما خیلی خوب بود چون من همش میتونسمم بدوم و هر چی می رفتم تموم نمی شد :) خلاصه خوش گذشت بهبم .بعدم رفتیم یه جایی که یه آقایی ازم عکس گرفت بعدم عکسم و اینجوری کرد      ...
18 تير 1391

پانزده ماهگی

خب اینم از ماه پانزدهم.مامانم می گه من خیلی زود بزرگ می شم.دیگه میتونم خوب راه برم.تابستون خیلی خوبه همش آدم میره پارک و گردش :) من دیگه با مامانم کتابامو نگاه می کنم.دیگه همه ی غذا ها رو می خورم. بستنی هم دوست دارم خیلی . دوست دارم بدو بدو کنم و همه جا برم این عینکم خیلی دوست دارم وقتی همه عینک می زنن خب منم باید عینک بزنم دیگه    ...
16 تير 1391

تولد عسل

چنر روز پیش تولد عسل بود و ما رفتیم خونه عمه مژگان تولد عسل.من تولد رو خیلی دوست دارم چون کلی بادکنک اونجا هست.البته من کلی شیطونی کردم و نمی دونم همه چرا عسل و ول کرده بودن هی مواظب من بودن.بابا برید به تولدتون برسید دیگه. عسل 10 خرداد به دنیا اومده و امسال 5 سالش تموم شد :) منم یه روز 5 سایم میشه ها !  عسل جون تولدت مبارک.           ...
17 خرداد 1391

چهارده ماهگی

من دارم روز به روز چیز های جدید تری یاد میگیرم :) و بیشتر شیطونی میکنم :) پارک رو خیلی روست دارم :) دوست دارم با نی نی های دیگه بازی کنم :)   ...
16 خرداد 1391

برای دخترم هستی

تو چقدر زود بزرگ شدی و من بعضی وقتا دلم تنگ می شه برای کوچولو بودنت.برای لحظه هایی که باید مدتها منتظر می موندم تا لبخند بزنی و وقتی می دیدیم که نگاهم میکنی و بهم لبخند می زنی چقدر خوشحال می شدم.دلم تنگ می شه برای روز هایی که بدون هیچ حرکتی تو تختخوابت می موندی و و قتی اولین بار غلت زدی چقدر برام جالب بود.دلم تنگ می شه برای وقتی که سعی می کردی رو زانو های کوجیکت بلند شی و وقتی تونستی چهار دست و پا شی من چقدر ذوق کردم... حالا تو راه میری، می خندی، حرف می زنی و از این اتاق به اون اتاق می دوی.وقتی صدات می کنم بر می گردی و نگاهم می کنی وقتی من بر می گردم خونه به سمتم میای و می خندی و بغلم می کنی و من چقدر خوشحال و خوشبختم وقتی سرت رو شونم می ز...
30 ارديبهشت 1391

سیزده ماهگی

یک ماه دیگم گذشت ومن کلی کارای جدید یاد گرفتم.دیگه راه می رم و حالا به همه جا دسترسی دارم حالا وقتی آب می خوام می گم ( اد) وقتی مامانم و بخوام می گم (ما ما ) وقتی شیر بخوام می گم ( ام) و و قتیم حوصلم سر بره می گم ( دد) چیزای دیگم می خوام بگم ولی حالا کم کم :) مامانم می گه خیلی شیطونی می کنم ولی فکر نکنماااااا   ...
21 ارديبهشت 1391

برای پرنسس کوچولوی یک ساله

پرنسس من یک سال با گرمی وجودت به زندگیم گرما بخشیدی با لبخندت روزهایم را زیبا کردی و با بودنت آرامشی شدی برای تمام لحظه هایم. فرشته نازنین من سپاس خالق هستی را که هستی را به من بخشید. برایت تمام زیباییها و شادیها را آرزو دارم. برایت خوشبختی و سلامتی،روزهای آبی و پر از آرامش آرزو دارم. وجود من لبخند همیشه بر لبانت و غم و اندوه از تو دور باد. تولد یک سالگیت مبارک بودنت مبارک همیشه شاد باشی و تندرست.     مامانی
24 فروردين 1391

سیزده به در

بالاخره عید تموم شد و 13 هم به در شد.خیلی هم خوش گذشت :) اینم منم در روز 13 که به هوا پرتاب شدم و این عکسم مونتاژ نیست اصل اصله  اونم دستای بابامه که منو به هوا پرتاب کرده :)       ...
24 فروردين 1391

تولد یک سالگی

بالا خره یک ساله شدم. منم دیگه بزرگ شدم.مامانم می گه خانوم شدم برای خودم .دیگه کم کم می خوام خودم راه برم و فکر می کنم پیشرفت های خوبیم کردم :) تولدم خیلی خوش گذشت چون دوستامم بودن :) اینم عکسای تولد پرنسس رز هستی            ...
16 فروردين 1391

سال 1391 مبارک

بالاخره سال 90 هم تموم شد.امسال اولین باری بود که با مامان و بابا کنار سفره نشستم.البته پارسال این موقع من تو دل مامانم بودم و میشنیدم که مامان و بابا می گفتن سال دیگه این موقع هستی کنارمونه و حالا من کنارشون بودم :) فقط کاش می گذاشتن من اون تخم مرغا رو بکوبونم به هم یه دستیم به اون ماهیا بزنم اون سبزه هم خیلی واسه کندن خوب بودااااااااا ولی تا اومدم به خودم بجنبم همه اونا از رو زمین جمع شد من نفهمیدم چی شد . من از مامان و بابا یه خانم خرس گنده هدیه گرفتم      اینم من و خانم خرسه :)   ...
1 فروردين 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دنیای من می باشد