امروز 16 مهر نیست ولی طبق تقویم و محاسبه روزها من 6 ماهم شده امروز من یه حرفی رو گفتم که مامانم خیلی خوشحال شد. (م) نمی دونم این حرف به چه دردی می خوره ولی به زودی می فهمم :) اینم منم با جوجو هام در حالی که هر چی سعی می کنم جولو نمی رم :) ...
من برای بار دوم یه روز تعطیل رفتم باغ مادر جون.اونجا خیلی حیوونای مختلفی دیدم از جمله این غازه که نمی دونم چرا من و اینجوری نگاه می کنه. یه عالمه هم انگور اون جا بود که می خواستم بخورم ولی نمی دونم چرا نذاشتن ...
من امروز کلی غلت زدم و سینه خیز رفتم. البته اگه کسی پشت پام و نگیره که من بتونم حرکت رو به جلو داشته باشم شدیدا اعتراض می کنم و صداهایی از خودم در میارم که مامانم از اون به جیغ تعبیـر می کنه ...
بالاخره منم یه غذایی غیر از شیر خوردم .البته غذا که چه عرض کنم یه قاشق یه چیز بی مزه ای به ما دادن بعدم هی می گفتن شروع کردیم غذا بهت بدیم. اگه همه غذا ها اینجوریه اصلا من همون شیر بخورم بهتره ...