هستیهستی، تا این لحظه: 13 سال و 25 روز سن داره

دنیای من

یلدا

امسال این اولین شب یلدای من بود. و من بلند ترین شب سال رو کنار مامان و بابا و مامانبزرگا و بابابزرگام و دایی و عمو و خلاصه یه عالمه آدم بودم :) خیلیم خوب بود با اینکه من همش غر زدم ولی بالاخره مامان این عکس و ازم گرفت   گفتم ببینم حافظ چی می گه    ...
30 آذر 1390

هشت ماهگی

هشت ماه گذشت :) من هر روز کارای جدید تری انجام می دم و عادت های جدیدی پیدا می کنم. الان دیگه می شینم و سعی می کنم که چهار دست و پا برم. وقتی می خوام بخوابم باید موهای مامانم و بگیرم و البته بکشم  البته اگه مامانم نبود از موهای مامان بزرگم استفاده می کنم   خیلی هم دوست دارم بخورم همه چی.دلم می خواد زیاد غذا بخورم همین طور انواع میوه ها رو هم دوست دارم   مخصوصا پرتقال و نارنگی. ساعت خوابمم از 8-9 شب به 11 الی 12 تغییر کرده که مامانم از این بابت ناراحته و هی غر می زنه   ولی خب من اینجوری راحت ترم     ...
16 آذر 1390

یه روز خوب با دوستای خوب

من و مامان و دوستام امروز رفتیم خانه کودک :) به من که خیلی خوش گذشت:) اینم منم و دوستام آرنیکا و رادوین    اینم من و دوستم نگین کوچولو     اینجام یه آشپزخونه کوچولو که من و آرنیکا مشغول کارای خونه هستیم  البته فبلش می خواستیم یه زنگی به یکی بزنیم با اون تلفنه   دالی موشه    ...
11 آذر 1390

خرید

امروز من رفتم شهروند :) با مامانم و مامان بزرگ و بابا بزرگم .البته قبلا هم رفته بوذم اما این اولین بار بود که بدون کالسکه رفتم. سوار این چرخا شدم چقدر کیف داد یه عالمه هم چیز میزای رنگی منگی بود تو چرخه که من خیلی خوشم اومد :)   ...
2 آذر 1390

هفت ماهگی

هفت ماه گذشت و من توی این هفت ماه کلی بزرگ شدم   حالا می تونم یه چیزاییم بگم.یه کلمه ای می گم که اینه  ( امممممممما ).  همه کلی فکر میکنن ببینن من چی می گم و چی می خوام اما حالا بعدا معنیشو میگم  دلم نمی خواد بخوابم برای همین شدیدا با هر کسی که می خواد منو بخوابونه مخالفت می کنم هر وقت خودم خوابم بیاد می خوابم دیگههههههه    ...
18 آبان 1390

خاطرات

امروز من و مامانم داشتیم عکس های منو نگاه می کردیم . رسیدیم به این عکسا که مال وقتیه که من خیلی کوجولو بودم :). یادش به خیر...         ...
9 آبان 1390

از مامان به هستی

به نام مهربانی که به من اجازه داد لذت شیرین مادر بودن را احساس کنم... دخترم برایت می نویسم تا روزی که همه این روز ها را پشت سر گداشتیم بخوانی و بدانی که همیشه دوستت داشتم ،دارم و خواهم داشت... و آن زمان که تو قدم به هستی گذاشتی من دوباره متولد شدم و حالا دوباره زندگی می کنم.با نفس تو نفس می کشم با نگاهت می بینم و با لبخندت شادی از آن تمام لحظه های من می شود و من پروردگارم را سپاس می گویم که فرصتی دوباره برای عشق ورزیدن به من داد. بودنت را دوست دارم.خنده های شیرینت را، نگاه مهربانت را  وقتی به من خیره می شوی .وقتی در آغوش من آرام میگیری انگار زمان می ایستد و ثانیه ها و لحظه ها نظاره گر این حس ملکوتی اند. نظاره گر این فرشته...
9 آبان 1390

روروک

چند روزیه که من یه دنیای جدید کشف کردم.من با روروکم تو خونه می گردم و به همه جا سرک می کشم. هی باید نق و نوق کنم تا یکی من و راه بندازه   به هر حال از یه جا نشستن خیلی بهتره    ...
30 مهر 1390

قرار نی نی سایتی

امروز من با کلی نی نی جدید دوست شدم :) من و مامان و نی نی ها و ماماناشون رفتیم پارک گفتگو البته من خوابم برد و تو نصف عکسا خواب بودم ولی از اینکه این همه دوست جدید پیدا کردم خوشحالم :) اینم اسم دوستام :  رادوین(البته از قبل باهاش دوست بودم)،تینا،مبین،رها،نیاز،شهداد،سامیار،یکتا،تایماز   ...
26 مهر 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دنیای من می باشد