هستیهستی، تا این لحظه: 13 سال و 25 روز سن داره

دنیای من

عید غدیر

روز ها داره همین جوری میگذره و من هی دارم چیزای جدید یاد می گیرم. بعضی وقتا دوست دارم بلند بلند داد بزنم تا همه بفهمن منم بلدم حرف بزنمممممممممممممم اما مامانم می گه کار خوبی نیست داد بزنم  هوا سرد شده منم همش باید تو خونه باشم امسال اولین عید غدیر رو گذروندم. همه از من عیدی می خواستن آخه منم سیدم دیگههههههههه اینم منم روز عید وقتی داشتیم میرفتیم خونه مامان حوری  ...
1 فروردين 1391

یازده ماهگی

11 ماهه شدم و حالا دیگه حرفای مامانمو می فهمم.دوست دارم همه جا برم و از همه چی سر در آرم.می تونم جند ثانیه بدون این که جایی رو بگیرم بایستم. من حالا دیگه کلی بزرگ شدم :) ...
16 اسفند 1390

دندون دوم

دو سه روز بود که مریض بودم :( امروز حالم بهتر شده دندون دومم هم داره خودشو نشون می ده.این دو سه روزه تا تونستم خودمو برای مامانم لوس کردم  . مامان بزرگم (مامان حوری) دیروز از مسافرت برگشت و برام کلی سوغاتی آورده که بعدا می پوشم عکس میندازم  .فعلا مامانم وقت نداره من دیگه میتونم وقتی غذا می خوام بگم هام وقتی شیر می خوام بگم ام و وقتیم آب می خوام بگم اب راستی مامانم یه جعبه بزرگ خریده که اسباب بازیامو بزارم توش حالا فعلا قراره خودش این کارو بکنه تا من خودم بعدا اسباب بازیامو جمع کنم    ...
12 اسفند 1390

اولین دندون من

بالاخره این دندون من دلش خواست که خودشو نشون بده.ببینیم این دندون که می گن چی هست حالا. دوستم رادوین یه عالمه از این دندونا داره در میاره  ولی مامانم  می گه من یه دونه دارم . مامانم می گه قربون دندون کوجولوت برم.بابامم گفت قدم دندون نو رسیده مبارک   قراره مامانم برام آش دندونی بپزه ببینیم کی می پزه    ...
25 بهمن 1390

ده ماهگی

ده ماهه شدم.با کلی کارای جدید که یاد گرفتم:).حالا دیگه هر جا بخوام میرم . حتی میتونم بلند شم و اون چیزایی رو که میزارن رو میز بردارم .وقتیم که خوشحال باشم دست می زنم و می گم هووووووووو. دندونم که ندارم هنوز.مامانم می گه خیلی شیطون شدم ولی فکر نکنماااااااااااااا   ...
16 بهمن 1390

برف

اینم من و برف بازی تو یه روز برفی.من برفا رو خیلی دوست داشتم یه کمم مزه مزه کردم دیدم خوشمزست. دوست دارم بازم برق بازی کنم ولی مامانم می گه سال دیگه که بزرگتر شدم با هم میریم آدم برفی درست می کنیم   ...
15 بهمن 1390

سوغاتی

چند روز پیشا بابام رفته بود مشهد.برام یه چادر و جانماز سوغاتی اوورده بود. ولی مامانم دیر عکس منو می زاره اینجا.اصلا خودم بزرگ می شم خودم عکسامو زود زود می زارم :)     ...
14 بهمن 1390

نه ماهگی

نه ماهم هم تموم شد ولی نه دندون در آووردم نه چهار دستو پا کامل می رم  ولی حالا وقت دارم   حیلی تلاش می کنم که راه برم چهار دست و پا بالاخره موفق می شم. البته الانم خودم و به مقصد می رسونم بالا خره و میز تلویزیون از مکان های مورد علاقه منه  کشیدن مو های مامانم موقعی که می خوام بخوابم هم از کاراییه که مامانم می گه باید ترک کنم یه آهنگی هم هست که وقتی می خوام بخوابم باید بابام برام بخونه اینه: دختر شاه پریونه                        ولی کسی نمی دونه  اسم قشنگش هستی جونه       ولی کسی نمی دونه  ناز و ملوسو مهربونه     ...
28 دی 1390

بالا خره تونستم

بالاخره من در روز 20 دی ماه تونستم چند قدم 4 دست و پا برم:) حالا می تونم به همه جا دست رسی پیدا کنم   ...
20 دی 1390

چهار دست و پا

دیگه می خوام چهار دست و پا برم بسه دیگه انقدر نشستم.جالا فعلا فیگورشو گرفتم تا کم کم برم جلو نمیدونم الان چرا وقتی می خوام برم جلو دست و پاهام با هم قاطی می شه پرت می شم  همین الانم مامانم هی مانع حرکات من می شه آخه چرا.هر چیو می خوام برم بردارم چرا یه هو غیب می شه آخه بابااااا    ...
11 دی 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دنیای من می باشد