هستیهستی، تا این لحظه: 13 سال و 22 روز سن داره

دنیای من

سیزده به در

بالاخره عید تموم شد و 13 هم به در شد.خیلی هم خوش گذشت :) اینم منم در روز 13 که به هوا پرتاب شدم و این عکسم مونتاژ نیست اصل اصله  اونم دستای بابامه که منو به هوا پرتاب کرده :)       ...
24 فروردين 1391

تولد یک سالگی

بالا خره یک ساله شدم. منم دیگه بزرگ شدم.مامانم می گه خانوم شدم برای خودم .دیگه کم کم می خوام خودم راه برم و فکر می کنم پیشرفت های خوبیم کردم :) تولدم خیلی خوش گذشت چون دوستامم بودن :) اینم عکسای تولد پرنسس رز هستی            ...
16 فروردين 1391

سال 1391 مبارک

بالاخره سال 90 هم تموم شد.امسال اولین باری بود که با مامان و بابا کنار سفره نشستم.البته پارسال این موقع من تو دل مامانم بودم و میشنیدم که مامان و بابا می گفتن سال دیگه این موقع هستی کنارمونه و حالا من کنارشون بودم :) فقط کاش می گذاشتن من اون تخم مرغا رو بکوبونم به هم یه دستیم به اون ماهیا بزنم اون سبزه هم خیلی واسه کندن خوب بودااااااااا ولی تا اومدم به خودم بجنبم همه اونا از رو زمین جمع شد من نفهمیدم چی شد . من از مامان و بابا یه خانم خرس گنده هدیه گرفتم      اینم من و خانم خرسه :)   ...
1 فروردين 1391

عید غدیر

روز ها داره همین جوری میگذره و من هی دارم چیزای جدید یاد می گیرم. بعضی وقتا دوست دارم بلند بلند داد بزنم تا همه بفهمن منم بلدم حرف بزنمممممممممممممم اما مامانم می گه کار خوبی نیست داد بزنم  هوا سرد شده منم همش باید تو خونه باشم امسال اولین عید غدیر رو گذروندم. همه از من عیدی می خواستن آخه منم سیدم دیگههههههههه اینم منم روز عید وقتی داشتیم میرفتیم خونه مامان حوری  ...
1 فروردين 1391

یازده ماهگی

11 ماهه شدم و حالا دیگه حرفای مامانمو می فهمم.دوست دارم همه جا برم و از همه چی سر در آرم.می تونم جند ثانیه بدون این که جایی رو بگیرم بایستم. من حالا دیگه کلی بزرگ شدم :) ...
16 اسفند 1390

دندون دوم

دو سه روز بود که مریض بودم :( امروز حالم بهتر شده دندون دومم هم داره خودشو نشون می ده.این دو سه روزه تا تونستم خودمو برای مامانم لوس کردم  . مامان بزرگم (مامان حوری) دیروز از مسافرت برگشت و برام کلی سوغاتی آورده که بعدا می پوشم عکس میندازم  .فعلا مامانم وقت نداره من دیگه میتونم وقتی غذا می خوام بگم هام وقتی شیر می خوام بگم ام و وقتیم آب می خوام بگم اب راستی مامانم یه جعبه بزرگ خریده که اسباب بازیامو بزارم توش حالا فعلا قراره خودش این کارو بکنه تا من خودم بعدا اسباب بازیامو جمع کنم    ...
12 اسفند 1390

اولین دندون من

بالاخره این دندون من دلش خواست که خودشو نشون بده.ببینیم این دندون که می گن چی هست حالا. دوستم رادوین یه عالمه از این دندونا داره در میاره  ولی مامانم  می گه من یه دونه دارم . مامانم می گه قربون دندون کوجولوت برم.بابامم گفت قدم دندون نو رسیده مبارک   قراره مامانم برام آش دندونی بپزه ببینیم کی می پزه    ...
25 بهمن 1390

ده ماهگی

ده ماهه شدم.با کلی کارای جدید که یاد گرفتم:).حالا دیگه هر جا بخوام میرم . حتی میتونم بلند شم و اون چیزایی رو که میزارن رو میز بردارم .وقتیم که خوشحال باشم دست می زنم و می گم هووووووووو. دندونم که ندارم هنوز.مامانم می گه خیلی شیطون شدم ولی فکر نکنماااااااااااااا   ...
16 بهمن 1390

برف

اینم من و برف بازی تو یه روز برفی.من برفا رو خیلی دوست داشتم یه کمم مزه مزه کردم دیدم خوشمزست. دوست دارم بازم برق بازی کنم ولی مامانم می گه سال دیگه که بزرگتر شدم با هم میریم آدم برفی درست می کنیم   ...
15 بهمن 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دنیای من می باشد