هستیهستی، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 1 روز سن داره

دنیای من

تولد دوسالگی

2 سالم شده دیگه بزرگ شدم :) البته مامان گفته که قراره یه جشن تولد حسابی برام بگیره ولی امروز روز تولدم بود و مامانی برام یه کیک خریده بود که بابایی با اسمارتیزای رنگی برام قشنگ ترش کرد :) واسه خورم خانومی شدما دیگه :)   ...
16 فروردين 1392

خواب

دختر کوچولوی قشنگم چقدر بزرگ شدی :) صبح ها که از خواب پا میشی ازت میپرسم تو  خواب چی دیدی ؟ تو هم فکر میکنی و یه چیزی میگی.پریروز گفتی هرس(خرس)  دیروز هم ازت پرسیدم و تو گفتی اوسی(اتوبوس) قربون خواب دیدنت بشم :)
13 فروردين 1392

نوروز نود و دو

دومین عیدی که کنار مامان و بابا بودم هم اومد و من امسال خیلی بهتر عید رو فهمیدم :) عیدی گرفتم و مسافرت رفتم و خیلی خوش گذروندم. با مامان تخم مرغ رنگ کردیم، ماهی خریدیم سفره چیدیم  لباس عیدم رو مامانی هانی برام دوخته تل سرم رو هم مامانم درست کرده  عید همه مبارک :)         ...
6 فروردين 1392

بیست و سه ماهگی

باورم نمیشه که اینقدر زود داری بزرگ میشی.بیست و سه ماه گذشت 1 ماه دیگه 2 سالت تموم میشه و تو هر روز بزرگتر و شیرین تر و دوست داشتنی تر میشی. خیلی دوست دارم وقتی بهت میگم بیا پشت مامان درد میکنه بعد تو با دستای کوچولوت من و ماساژ میدی. خیلی دوستت دارم وقتی با چشمای کوچولوی مهربونت نگاهم میکنی و میگی مــامــــانـــــــی. همدم کوچولوی من . این روزا دیگه تو کارای خونه به مامان کمک می کنی. خیلی فهمیده تر شدی و  البته شیطون تر کلمه های زیادی رو میگی ولی جمله نه منتظرم تا زودتر حرف بزنی :) وقتی از بیرون میام کیسه های خریدم رو ازم میگیری و دنبال یه چیزی که مال تو باشه میگردی. به کفش خیلی علاقه مند شدی و دوست داری تو خونه کفشای نوت ر...
16 اسفند 1391

بیست و دو ماهگی

من هر روز بزرگتر میشم دیگه حالا حرفای جدید می زنم کارای جدید می کنم :) ولی حوصلم تو خونه سر میره کی هوا خوب میشه هر روز بریم پارک و بازی کنیم :( من کارای خوب هم میکنم وقتی مامانم لباس می شوره اونا رو با مامانام پهن می کنم همه سی دی هام رو می زارم تو کشو  وقتی مامان جارو میزنه جارو رو براش هل میدم میبرم دنبالش سفره رو میندازم و بشقابا و وسایل رو میزارم تو سفره بعدم جمع می کنم. و کلی کارای دیگه  آهان شبا مسواک میزنم با بابا این کلمه ها رو هم میگم :) آش- مامان -مامانی(تاکید بیشتر بر مامان)- مانی(مادرجون مامانم) -حاجی(بابابزرگ مامانم)- عمو -شیر- ببری -قور- هاپو -نانا(خرسم)- سیب(سیب و سیب زمینی) -آب بازی- بازی -دست- پا ...
7 اسفند 1391

بیست و یک ماهگی

روزها میگذره و دختر ناز من هر روز بزرگتر و دوست داشتنی تر میشه و من فرصت نمیکنم که خلطراتش رو بنویسم. بیست و یک ماه گذشت و هر لحظه اون برام دوست داشتنی بود. حالا دخترم دیگه کم کم داره حرف میزنه اینم فرهنگ لغات هستی نازم با: پا-توپ-بادکنک آب: آب نونو: نون باباجی: بابا بزرگ بابا: بابا مامانی: مامان-مامان بزرگ هاپ  هاپ: هاپو ما: گاو جیر: شیر جیجَ: جوجه عباسی: تاب ، پارک مو: موش، موز، مو :)
18 دی 1391

شب یلدا

امسال شب یلدا من بزرگتر از پارسال بودم.چه خوراکیهای خوشمزه ای بوداااا. تازه عسل هم بود و با هم کلی بازی کردیم.تازه یه جشنی هم رفتیم که خیلی خوش گذشت.جشم رنگدونه کلاه قرمزی هم بود خلاصه خیلی هم انار خوردیم            اینم میگفتن ننه سرماست ولی نمیدونم چرا شبیه ننه ها نبود    ...
5 دی 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دنیای من می باشد