هستیهستی، تا این لحظه: 13 سال و 15 روز سن داره

دنیای من

بای بای پستونک

1392/3/4 15:13
نویسنده : هدی
763 بازدید
اشتراک گذاری

امروز برای اولین بار بدون پستونک خوابیدمناراحت

داستان از این قراره که بعد از این که 3 تا ممسی (پستونک) رو با دندونام پاره کردم مامان و بابا گفتن که دیگه از پستونک خبری نیست.

اول رفتم  ممسی (پستونک) عروسکم رو برداشتم اما خیلی سفت بود .مامانم گفت اگه اینو بخورم دندونام میشکنهناراحت بعد ممسی (پستونک) پاره خودم رو برداشتم اما هر کار کردم نشد.بعد مامانم قصه هستی رو که دیگه ممسی (پستونک) نمی خورد برام تعریف کرد و من تصمیم گرفتم دیگه ممسی (پستونک) نخورم.

اما هر چی سعی کردم خوابم نمیبرد.مامان برام لالایی خوند اما باز نشد.تصمیم گرفتم خودم لالایی بخونم:

ممسی (پستونک) ندارهههههههه

ممسی (پستونک) پرههههههههههه

حانومه (خانومه) دیگه نحورده (نخورده)ممسی (پستونک) ندارههه

ندارهههههههه

ندارههههههههههه

گریه

خلاصه بعد از اینکه خرگوش و خروس و خرس و .... سایر ساکنین اتاقم اومدن که من و بخوابونن و نشد.

و من دیگه هر کاری می کردم بدون ممسی (پستونک) نمی تونستم بخوابم

آخر سر رضایت دادم که برم ببل (بغل) مامانی.اونم برام لالایی خوند و تکونم داد و منم دیگه خسته شدم از گریه و نفهمیدم کی خوابم برد.

این پروژه از ساعت 1:30 تا 3:10 بعد از ظهر طول کشید.

اینم منم در حالی که با ناراحتی از نبودن ممسی (پستونک) خوابیدم.

 

پسندها (1)

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دنیای من می باشد